پاآورنجن. خلخال. پاورنجن. پابرنجن. پااورنجن. پابند. حلقۀ زرین و جز آن که زنان بر مچ پای کردندی. از میان کتف او مهر نبوت باشد مانند سر پارنجن. (تفسیر ابوالفتوح رازی) : کرده ز پی نجیب سرمست پارنجن پا و یارۀ دست. خاقانی
پاآورنجن. خلخال. پاورنجن. پابرنجن. پااورنجن. پابند. حلقۀ زرین و جز آن که زنان بر مچ پای کردندی. از میان کتف او مهر نبوت باشد مانند سر پارنجن. (تفسیر ابوالفتوح رازی) : کرده ز پی نجیب سرمست پارنجن پا و یارۀ دست. خاقانی
حلقه ای از سیم یا زر که زنان در پای کنند. خلخال. پارنجن. پاآورنجن. پااورنجن. حجل. حجل. حجل. حجل: کند حور بهشتش طوق گردن اگر از پایش افتد پاورنجن. بدرالدین شاشی
حلقه ای از سیم یا زر که زنان در پای کنند. خلخال. پارنجن. پاآورنجن. پااورنجن. حَجل. حِجل. حِجِل. حَجَل: کند حور بهشتش طوق گردن اگر از پایش افتد پاورنجن. بدرالدین شاشی
پایمزد. حق القدم. زری که به اجرت قاصدان و شاعران و مطربان دهند که در مجلس مهمانی حاضر شوند. (برهان). انعام و زری که به قاصد یا میهمان داده شود. (غیاث اللغات). مقابل دسترنج. (آنندراج) : بفرمود شه تا رقیبان گنج کشند از پی میهمان پای رنج. نظامی
پایمزد. حق القدم. زری که به اجرت قاصدان و شاعران و مطربان دهند که در مجلس مهمانی حاضر شوند. (برهان). انعام و زری که به قاصد یا میهمان داده شود. (غیاث اللغات). مقابل دسترنج. (آنندراج) : بفرمود شه تا رقیبان گنج کشند از پی میهمان پای رنج. نظامی